- تاریخ : ۱۴۰۴/۰۹/۱۶ ساعت : ۲۲:۵۰:۵۹
- کد خبر 37155
- پرینت
true
false
true
false
false
false
true
false
true
رضا قنبری/به نظر من معلولان و کوهنوردان تشابهات زیادی دارند .یک کوهنورد اگر چه به فتح قله ها می اندیشد اما لذت بردن از مسیر نیز به اندازه و شاید از بیشتر از فتح قله ها لذت بخش است.
یک معلول که جنگیدن و حل چالش های روزمره زندگی جز لاینفک زندگیش است نیز اگر چه حل چالش ها براش اهمیت فراوان دارد اما در مسیر حل آن چالش و شکست های پیاپی و نشدن ها هم براش جزیی از زندگی و انرژی بخش است.
به یاد دارم در اواخر دهه شصت که ترم دو دانشگاه بودم( ورودی ۶۹ دوره لیسانس) یکی از لذتها و تفریحات ما دانشجویان کوهنوردی بود اما برای من کوهنوردی و چالش های صعود دوچندان بود .سال ها قلل کوچک و بزرگ را صعود کردم تا قرار شد در تابستان سال ۷۴ گروهی از دانشگاه به قلعه دماوند صعود کنند و من هم مثل همیشه مشتاق صعود و با کوهنوردی هایی که کرده بودم آماده صعود بودم که مثل همیشه قضاوت شدم و از لیست حذف شدم و وقتی از لیدر گروه پرس و جو کردم گفتن که تو نمی توانی …!
یاد سال ها شنیدن این حرف از در و همسایه ،دوستان و همشهری ها برای نتوانستن کارها افتادم که قوی واستادم پیش لیدر گروه صعود و گفتم من می توانم و آماده صعود هستم و ایشان برای اینکه بتواند منو از سر خود وا کند گفت دو هفته دیگر صعود داریم و اگر ظرف این دو هفته بتوانی دو کوه بالای ۴۰۰۰ متر را صعود کنی من مجوز حضور در گروه به دماوند را می دهم .
خلاصش کنم من که پر انرژی و عادت داشتم به این بهانه ها، گشتم و گشتم دو کوه ناز و کهار( هر دو بالای ۴۰۰۰ متر)که نزدیک هم در حدودای پل خواب کرج بودند را پیدا کرده و ظرف یک هفته صعود کرده و عکس هاشو گذاشتم رو میز لیدر گروه .
ديگر بهانه ای نبود و حرفی برای گفتن نداشت و البته کمی هم نگران جان من بود که با یک دست صعود به دماوند خطرناک است .خوشبختانه در آن سال از جبهه غربی به دماوند صعود کردیم و امروزه که آن کوه استوار را از تهران می بینم لبخندی بر لبم می نشینید و انرژی مضاعف در بدن ودر ذهنم این جمله رد می شه که هر کس بهم بگه نمیشه میگم نمیشه را سوسن خونده اما من انجامش میدهم …
این داستان ادامه دارد
false
false
false
false

















